......
صدام کرد و گفت : بیا و ببین چقدر قشنگ میخونه
یه قناری زرد ، کز کرده بود گوشه قفس
صداش قشنگ بود ولی به نظرم خوندنش از سر دل سیری نبود
به نظرم داشت ناله می کرد ، فکر کنم از دست خداش شاکی بود
آخه هی بالا رو نگاه میکرد
بهش گفتم گناه داره ، ولش کن بره
یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت : آزادش کنم که بمیره
این حیوون اگه آزاد باشه می میره
حرفاش رو نفهمیدم ولی ادعاش برام تکراری بود
این روزها خیلی از ما انسانها ؛ تو خیلی از زمینه ها ؛ ادعای خدایی میکنیم
این بنده خدا هم فکر میکرد که خدای این قناری اس و اگه نباشه ؛ قناریه می میره
ولی یه سوال بی جواب برام موند !!!!!
قبل از به وجود آمدن ما آدمها ، این قناری ها چیکار میکردن ؟؟؟؟؟
رضا سلیمانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی